چه خوش نويس شده نستعلیق ابروهات

در اعتدال ارديبهشت صورتت

هر سال

كنار گلاب گيران

عطر تورا ميچنكند

تا رونق بازار باشد.

تا گل عرق كند

ازشرم گلاب گيرانش

" تقطیر " ديگر چه صيغه ايست

همه مي دانند

گلاب گيران عرق شرم گل سرخ

از آنهمه زيبايي توست

تو را خدا ارديبهشت را بيرون نيا !

گلزار شهدا به راه نيانداز

تو كه نم پس نمي دهي

لااقل گلابكي برايمان بماند

     ........................................................................................    (سلمان گنجي)

                                                              غیرت    

 

ته دلم دوستت دارم

بی ترسی از هر غیرت تازه به دوران رسیده ای

اصلا

میخواهم هوار بکشم

آهاااااای..... چه کسی مرد این میدان است

تورا در چشمهایم نقاشی کنم

تابلویم را با لکه ی  بوسه ای روی گونه هات به همان غیرت بدلی بفروشم

به کسی چه!!

.............................................................................................(ما ) 

 

                                                               ،، تب ،،

چرا تب نمی کنی

پس من کی برایت بمیرم...

پنجره را باز کن

بگذار نجابت بینی ات سر ما بخورد.

...قرق تیر و کمانم را میشکنم

 پنجره های دلت را  یکی  یکی سیرمی شوم

می زنم!

آخر می زنم آن گنجشک جیک جیکویت را

حتی بی بهانه ای از سرما خوردگی

دارم می میرم

" تو گرمت نیست" !!

من تیر و کمان میخواهم

من گنجشک میخواهم

من قفس نمی خواهم

به سن و سال کلاس اول نمی خورد

جهنم

من تو را می خواهم

چرا تب نمی کنی

................................................................................................(خودمان)

صبور توام

تا بارور شوم از اینهمه که بسویم می وزی

درخت بودن را سالهاست تجربه میکنم

تا شاید آخر پاییزی برگی بیافتد...

از پیله  که چه عرض کنم

ساقه تنیدنم به دور خود بیرون بزنم...

وسالها

چه آرام و بی صدا

 در حرکت بیضوی

می لغزند

چون سرانیدن ابر و  سرایش با د

همچون  چشمهایت که قاعده ی بازی اند

یادت باشد

حوالی شالیزار های نارس تابستانه

با چشمی پر از نگاه 

سرازیر در مسیر باد

قرارمان شد

تا تکلیف پسران آفتاب معلوم شود

تا آن روز نگاه ذخیره کن ........................................................ ( خودمان)

قضیه از اونجایی شروع شد که مرکز اعلام کرد ماموریت  به ادرس گتاب.." کش کلا" (کفش کلا ) توی بی سیم هم گفتند " برق گرفتگی" . با خودم فکر می کردم لابد از دستش وارد شد و از فلان و فلان ارگان بدن رد میشه و چقدر میتونه آسیب برسونه . بسته به اینکه فشار قوی باشه و چقدر بیمار در تماس بوده دستش خیس بوده یانه فرق میکنه . اگه از پاش برق خارج بشه چی میشه حتما با یه پای ترکیده مواجه میشم. یه ای وی میگیرم سرم 1/3..2/3 براش میزارم .باز با خودم می گفتم که کار خاصی نمیشه تو امبولانس انجام داد براش و باهاس براش درمان علامتی کرد با همین فکرا سوار اسپرینتر میشیم و با سرعت عازم مقصد .از اونجایی که 15 کیلومتر راهه تا اونجا و دم غروب هم هست با آژیر وسرعت 150 تا میریم تا گلدن تایم رو از دست ندیم . بماند توی راه نزدیک بود چندین بار تصادف کنیم به همکارم هم گفتم یواش تر ولی اصلا تو باغ نبود . بنده خدا اصلا نمی شنید چی میگم . اونم مث من داشت تجزیه و تحلیل میکرد لابد فک میکرد چگونه از در و همسایه کمک بگیره و چگونه محیط رو آماده کنه . همراهان رو آروم کنه به من کمک کنه . سریع بپره اکسیژن رو باز کنه و از این چیزا. داشتیم به مقصد میرسیدیم هردو از افکارمون در اومدیم و نگاهی به هم کردیم . یه چنتا نکته ازتجربه برق گرفتگی قبلی بهش گفتم و اونم سری تکون داد تا کاملا هماهنگ باشیم. رسیدیم به مقصد .. با یه حساب سر انگشتی میشد براورد کرد که یه 200 نفری می شدن که به صورت لایه لایه دور اون بابا حلقه زده بودن. عین حلقه های اتم تو شیمی اگه یادتون باشه. از این 200 نفر 100 نفرشون تماشا چی بودن 70 نفر گریه و زاری میکردن که اکثرا زن بودن. 30 نفر دیگه همه رو سر مریض بودن . سه چهار نفر با لای سر مریض بیل داشتن یکی دونفری هم سطل دستشون بود. اونایی که بیل داشتن شن می ریختن . اونایی هم که سطل داشتن آب میریختن . به سختی با فنون تکواندو که یادم مونده بود خودمو به مریض رسوندم.سریع دم گوش اون بابا گفتم من فلانی ام وتکنسین اورژانس و اومدم کمکت کنم که بعدش فهمیدم اصلا صدامو نشنید . برای اینکه توی گوشاش هم گل رفته بود.وقتی میخواستیم مریض رو از شن بیرون بیاریم یه شیر زن توی اون هم همه رو به جمع گفت از این آقا ( من) یه خط بگیرین که اگه مریض مرد مقصر اینه! به خاطر اینکه بیمار باید حد اقل دو ساعت توی شن بمونه!!!! یه چن نفری گفتن آره راست میگه . یکی دونفری هم گفتن نه بابا اینا خودشون دکترن و " دستگاه " دارن!!!! که نفهمیدم منظورشون از دستگا ه چیه. با هر جون کندنی بود مریض رو به آمبولانس رسوندیم .دم امبولانس دیدم حدود 5 نفر سوار شدن مث اتوبوس مش مندلی که قدیما سوار میشدیم و جای دوستامون رو هم میگرفتیم . با تشر و داد و بیداد پیادشون کردم باز دو نفر پیاده نشدن .اونایی که بیل داشتن در دیگه ی کابین رو باز کردن و مث یه سیگاری که با اخلاص سیگار تعارف میکنه بیل به دست گفتن اگه شن میخواین برای تو راه براتون بیاریم!!!!(باورش سخته میدونم). به زور حرکت کرد یم نه از مریض رگ گرفتیم نه کار دیگه . به همکارم گفتم تا نکشتنش برو . گاز و گرفت به سمت بیمارستان. تو راه همچنان که گل لباسم رو می تکوندم سر صحبت رو با همراه مریض باز کردم و بهش گفتم که این باور غلطی هستش که میگن برق گرفته رو بزارین تو شن که دیدم مریض یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد که نفهمیدم چرا و چیزی نگفتم . (راستی تو شن هم که بود بیچاره اینقد دستو پا زده بود که از کت و کول افتاد .اونا هی شن میریختن این بیچاره هی اه و ناله میکرد). بعد گفتم حالا برق کجا بود . فشار قوی بود یا ضعیف چقدر با برق تماس داشت و اینکه کجاشو برق گرقت که که پیر مرد همراه مریض جواب داد این بابا داشت کباب درست میکرد که برق گرفتش.. من میگم میدونم برق کجابود ! میگه توی حیاط!! میبینم نمیفهمه چی میگم.. میگم عمو سیم برق از کجا میومد! میگه سیم برقی نبود!!!!!!!! میگم پس چطور اینو برق گرفت میگه : وایسا برات توضیح میدم این بابا داشت کباب درست میکرد که دیدم یهو تنش لرزید و افتاد منم فک کردم برق گرفتش داد زدم برق برق .. در باز بود یه همسایه شنید اونم گفت برق برق .. یهو کل روستا برق برق کنان ریختن توی حیاط و این بابا رو برددن دم در توی شن ساختمون سازی و شروع کردن با بیل روش خاک و شن ریختن!!!!!!! . گفتم: میگم این به برق گرفتگی نمیخوره انگار تشنج کرده برای همین الانم خوابش میاد . دیدم پیر مرد مث یک یهودی که پیشش "هلو کاست" رو انکار کنن بهش بر خورد. میگم :عمو خو وقتی برق نباشه ادم رو برق نمی گیره . اون پسری که گوشه امبولانس که تا اون موقع مث زنان شوهر مرده موری میکرد به حرف اومد که اره داداشم سابقه تشنج داره و هر از چند گاهی تشنج میکنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ... منو داری!! برای یک لحظه خواهر مادر همشون از جلو چشمام با احترام رد شدن!! سرمو گذاشتتم بیرون کابین آمبولانس که داشت 160 تا راه میرفت تا باد به صورتم بخوره و از این منگی در بیام و کار دست خودم ندم. تازه فهمیدم مریض چرا اونجور با بی رمقی نگاهم کرد .فردای اون روز مریض همکارم رو دید و شروع کرد به تشکر که اگه یه خورده دیگه اورژانس دیر تر میرسید منو زنده به گور میگردن

به قول علی: اینطوریه

صبح داشتم با عجله از اتاق عمل میزدم بیرون که دیدم کفشم نیست .شروع کردم به بد و بیراه گفتن به رمضان پور، که کار خود پوست کلفتشه ،اخه تنها کسی که هنوز باهام شوخی میکنه اونه تا بیخ گوشم بمونه که ادمها گاهی نیاز به شوخی دارن و اینقدر چانه به درد هیچ کسی نخورده که من جمع کردم .. به قول نیچه:خنده در هیچ موجودی جز انسان وجود نداره، و اونم خود بشر درستش کرد تا از دست دردهاش فرار کنه . داشتم فحشش میدادم  که اومد، دسش رو به شکل خاص خودش گرد کرد و گفت اگا سلمان!! اگا سلمان!! ... مرگ حسن کار من نیست . منم گفتم *پس کدیم الاغ بیته* که دیدم خدمات شیفت شب که ادم ابرو مندی هست گفت: یه کفش دیشب از اون بنا که دستش شکسته بود جاموند که صبح پرتش کردم تو بخش جراحی مردان نکنه اونه .البته خودش بعد ادای خجالت کشیده ها رو در آورد و لبخند زد، منم گل از گلم شکفت ، پیر مرد فکر کرد من از شوخیش خندم گرفته و خنده ریزش رو از وسط با یه صدای بلند ادامه داد و گفت من می دونستم برای شما نبود برای همین پرتش کردم تو بخش که از این به بعد کفش مریضهاشونو از ما تحویل بگیرن!!. اینجاش یه خورده بهم بر خورد ولی ادامه همون خنده رو رفتم به خاطر گل روی نیچه!! . بعدش به روی خودم نیاوردم و با اطمینان کامل که اون کفش باید همون جا انداخته باشه رفتم تو بخش و کفش رو گرفتم آخه مطمئن بودم کسی ورش نمی داره!!! 

سر صبحانه قضیه رو با آب و تاب داشتم به بانو سحر میگفتم که دیدم اشک در چشمهاش بخار بست (ما هم غیرتی) هولی پریدم گفتم چیه حرف بدی زدم؟؟  که دیدم  داره لباس میپوشه  ،به سمت بازار ـ دیگه بهانه ای نداشتم ـ آخه ۶ ماه داشتم بهانه میاوردم تا همین لباس های ساده یا بهتر بگم افکار ساده رو داشته باشم و از این خزعبلات

یه تی شرت یه شلوار کتان و یه کفش .... و این ما بودیم که فهمیدیم که نیچه الکی مرد قرن نشد انجا که در مذمت سادگی ودر رسای قدرت حرفها زد!!!!

 

                                                        بی خیال

وقتی نخواهی بی خیال باشی

صدایی عجیب می شنوی

از آن دست که هر چند وقت یک بار

که هنوز بزرگ نشده ای

شب را قی میکنی

سبکتر

دقیق میشوی تا ترک را

و آن بنای حیف نان هم در بی خوابی ات سرک می کشد

گفتم یا نگفتم!!

پوست که بیاندازی

سقف را و بالا تر

و سقوط را

شلیک می شوی به جبه!!

از هاشور این دنیا در می زنی

اندکی سرد است به ارزیدن

تا دوتا "کن یو اسپیک انگلیش" بگویی

تا همبرگر آماده شود

سکوت میشود

از آن دست، هر چند وقت یک بار

که یکهو سقوط میکنی در تختت

و ساعت دارد خودش را جر میدهد

.

.

به پاس حضرت استاد (جناب دکتر گنجی) که فر مودند چرا آپ نیستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

                                                     " آفتابگردان"

انگار سالهاست لبخندت ترک برداشته

اگر میدانستم خنده هایت از کدام روزن بیرون میزند

همانجا اعتکاف میکردم

تا از تو تبسمی بدزدم

حالا که سایه شدیم به آفتاب دل بستی

که برای دیدنت هر روز همپای آن بدویم.

وقتی در من ریشه میدواندی

باید فکر اینجایش را میکردی

اگر یک بقل سیر نبینمت

چوب لای چرخ آفتاب خواهم گذاشت

ومردمان مغرب شب درازی خواهند داشت

به گردن خودت

گل آفتاب گردانم

اوه

چه لذتی خواهد داشت

هوای بارانی آتش بگیرم... خورشیدت باشم

که باز به روی خودت نیاوری

این منم با پهنای شانه های معوجم

هر بار تمرین میکنم کمتر دود کنم

فقط

سر به سرم نگذار

چوب خط ندیدن تمام شده

دارد یواش یواش تپیدن شروع میشود

................................................به پیشگاه نازنین" حمید قلبم رضا

                                   ............................................................. (خودمان )

                                                         " دگر دیسی"

دارند برایم جهیز می آورند 

تا جایم از این که هست تنگ تر شود

که حتی یک صندلی سهمی از اینهمه الگوی مصرف! نداشته باشم

و باز هم کتابهایم آسم را تجربه کنند.

وقتی وسعت سر انگشتان بالا میرود

باید هم صبر را به سیر معامله کرد

وناز جواد موکت بر را کشید

که سر ساعت بیاید

ای کاش زبان قورباغه را کسی برایم ترجمه می کرد

آنوقت

 لغات سخت دگر دیسی را

 صد بار مینوشتم

حتی اگر دم نمی داشتم..........................................(خودمان)

                                                        " ساقه "

یک سال برای رشد ساقه ی  پاهایت کم بود

  اما  تو چه زود  گل دادی

مادر شدی...

 حالا پاهایت ورم میکند از  حوصله

 سرت تیر میکشد از کودکی تمام مردان دنیا

که اصلا چیزی به اسم سن را نه...... میفهمند

انگار مرض دارند 

که  هنوز از پستانهای کودکی آویزانند

تا یک شکم شیر ب لومبانند و... بخوابند  بروند   باز  ....

بیا بنشین دمی کنار چای خوردن

و باز بگو تو چگونه شعر میگویی

بیا ساده ترین سوالهای دنیا را از من بپرس

شرط میبندم افلاطون به روح پدرش بخواند اگر بتواند

به سوال هایی که بعد از ظرف شستن میکنی جواب دهد

بیا بیا

بیا کنار نیاز مردانگی ام بنشین

تو به اندازه کافی زن بوده ای

گرگ و میش شده

 کتانی بپوش

بعد از ظهر زیر پوستم مور مور میکند

تو که باشی

 غروب شهریور بوی پیاده رو میگیرد

بوی رفتن

بوی زانو

بوی تو ....................................................................... (خودمان)